مى گویند: چشمهایى هست كه تو را مىببنند; دلهایى هست كه تو را مىپرستند; پاهایى هست كه با یاد تو دست افشاناند; دستهایى هست كه بر مهر تو پاى مىفشارند.
مىگویند: تو از همه پدرها مهربانترى ، مىگویند هر اشكى از چشم یتیمى جدا مىشود بر دامان مهر تو مىریزد.
مىگویند ...مىگویند تو نیز گریانى!
اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش كه آداب نجوا نمىدانم.
مرا ببخش كه در پرده خیالم، رشته كلمات، سررشته خود را از كف دادهاند و نه از این رشته سر مىتابند و نه سررشته را مىیابند.
عمرى است كه اشكهایم را در كوره حسرتها انباشتهام و انتظار جمعهاى را مىكشم كه جویبار ظهورت از پشتكوههاى غیبتسرازیر شود، تا آن كوزه و آن حسرتها را به آن دریا بریزم و سبكبار تن خستهام را در زلال آن بشویم.
اى همه آروزهایم! من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مىكنى؟ با چشمهایم كه یك دریا گریسته است چه مىكنى؟
با سینهام كه شرحه شرحه فراق است چه خواهى كرد؟
به ندبه هاى من كه در هر صبح غیبت، از آسمان دلتنگیهایم فرود آمدهاند، چگونه خواهى ساخت؟
مىدانم كه تو نیز با گریه عقد برادرى بستهاى و حرمت آن را نیكو پاس مىدارى.
مى دانم كه تو زبان ندبه را بیشتر از هر زبان دیگرى دوست مىدارى . مىدانم كه تو جمعهها را خوب مى شناسى و هر عصر آدینه خود در گوشهاى اشك مىریزى.
اى همه دردهایم! از تو درمان نمىخواهم كه درد تنها سرمایه من در این آشفتهبازار دنیاست.
تنها اجابتى كه انتظار آن را مىكشم جماعت نالههاست; تنها آرزویى كه منتپذیر آنم، خاموشى هر صدایى جز اذان «یا مهدى» است .
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر آن مهر بر كه افكنم آن دل كجا برم؟
نظرات شما عزیزان: